زمستان ۹۵، شروع نسبتا خوبی داشت. با دوتا از مشتری‌هام قرارداد داشتم و  بده‌بستان‌های قرارداد، روحیه‌م حسابی خوب کرده بود. با پیشنهاد یکی از دوستان، قرار شد یه سفر خانوادگی مشترک به شاهرود بریم. یه چیزی تو مایه‌های فیلم درباره الی. اینکه چرا شاهرود به عنوان مقصد سفر انتخاب شد، دقیق در خاطرم نیست. احتمالا به خاطر باغ و شکار و صدالبته که شاهرود شهر پدری‌ه منه و خیالم از مکان اقامت و مهمان‌نوازی های اقوام راحت بود.  اما در شاهرود ماجراهایی بوجود آمد که باعث شد سفرمون طولانی بشه و از تهران و قم و حتی گنبدکاووس و بندر ترکمن سردر بیاریم.

پ.ن: تصویر پست، پل معروف و تاریخی ورسک در فیروزکوه است. 

ماجرای سفر به شاهرود

قول و قرارهای سفر از یه هفته قبل چیده شده بود. لیدر گروه، به ظاهر آدم باتجربه و سرد و گرم چشیده ای بود و اصرار عجیبی هم به اینکه شما هیچی سرتون نمی‌شه و فقط حرف حرف من! بنابر حرف ایشون از بابلسر رفتیم به سمت قائم‌شهر و سوادکوه و فیروزکوه  و از آنجا به سمت سمنان. خب من و خانمم همیشه جاده کیاسر برای سفر به شاهرود انتخاب می‌کردیم و کل مسیر تقریبا ۴ساعته می‌رسیدیم. اما با اصرار جناب لیدر ۷ساعت تو یه جاده مسخره و بی‌روح تو راه بودیم. البته جای شکرش باقی بود که با خنده و شوخی و مسخره بازی بچه‌ها، سفر داشت خوش می‌گذشت.
به علت اینه خیلی دیر راه‌افتادیم مجبور شدیم ناهار و صبحانه رو یکی کنیم و وسط راه تو مسیر فیروزگوه زدیم کنار و بساط نهار و صبحونه، روی صندوق ماشین راه‌انداختیم. خب یه لیوان چای داغ اینجور موقع‌ها خیلی می‌چسبه. تا خود فیروزکوه جاده کوهستانی قشنگ بود و همه ‌گروه هم پرانرژی. همسری اصرار عجیبی داشت که کنار برف‌ها بزنیم کنار یکم برف‌بازی کنیم و عکس بگیریم. اما لیدرجان چون ماشین تازه خریده بودن ما حیفمون اومد با پای گلی‌ملی، ماشین‌ش کثیف کنیم.
فیروزگوه که پشت‌سر گذاشتیم، تا خود شاهرود فقط دشت بود و جاده هم حسابی ملال‌آور! تا زمان رسیدن به مقصد، یکی دوبار دیگه برای بنزین زدن و ... توقف کردیم. بین مسیر هم دوبار پلیس‌راه بهمون گیر داد و البته به خاطر دورگرفتن ماشین تو سرپایینی! یه جریمه سبک هم شدیم. پلیس‌های این مسیر از پلیس‌های مازندرانی خوش‌اخلاق‌ترن! بماند که بخاطر عکس سلفی انداختن از ماشین‌شون نزدیک بود دوباره جریمه‌مون کنن! خخخ

بالاخره بعد از ۶ هفت ساعت، به شاهرود رسیدیم. برطبق برنامه‌های من، اول قرار بود منزل مادربزرگ اطراق کنیم و فردا برای استراحت و شب‌گذرانی یه سر به باغ بزنیم. اما اصرارهای عمه، همه نقشه‌ها را خراب کرد. عمه هم مثل مادربزرگ حسابی برای شام تهیه دیده بودن و من از این همه ناهماهنگی شوکه بودم. با این اوصاف یک شام سبک خونه مادربزرگ خوردیم و برای خواب رفتیم باغ.

یه پذیرایی خوب و جانانه هم در باغ ازمون کردند. اما ظاهرا مهمان‌نوازی‌های اقوام به مذاق لیدر و نامزدش، ننشسته بود و حسابی معذب بودن. سگ پسرعموم هم تا خود صبح با پارس‌های گاه و بی‌گاهش حسابی ازمون پذیرایی کرد. هر طور بود شب رو به صبح رساندیم.

لیدر گروه، با اوضاع احوال پیش اومده زیاد جور نبود. من که روز قبل از سفر، تمام مکان های دیدنی، سفره‌خانه ها و .. شاهرود رو لیست کرده بودم، هر جایی رو که به گروه پیشنهاد می‌دادم با قاطعیت رد می‌کردند. کم‌کم شصت‌م خبردار شد که لج‌بازی آقای لیدر گل کرده و این شد که تصمیم گرفتیم بدون هیچ برنامه‌ای، سفر تموم کنیم برگردیم شمال!


در مسیر برگشت حال و روزم حسابی خراب بود. حس می‌کردم ناکامی این سفر داره به اسم من تموم میشه. با اینکه سعی می‌کردم فضا را تلطیف کنم اما با جو سنگینی که جناب لیدر راه انداخته بودن(سکوت عمیق و تیکه‌های گاه و بی‌گاه) کار زیادی هم از دستم برنمی‌اومد. به پیشنهاد من و اصرار همسری یه سر به چشمه علی دامغان زدیم! شاید تنها نکته خوب سفر، همین چشمه‌علی بود. نهار به پیشنهاد بچه‌ها به یک سفره‌خونه سنتی در شهر سمنان رفتیم و سفارش دیزی دادیم. فضای سفره خانه سنتی خیلی عالی بود و حسابی نهار بهمون چسبید. 

زمان صرف نهار، خیالم راحت شد که گروه دوباره یکدست شده و دوباره رضایت نسبی به گروه بازگشته اما همش وهم و خیال بود. جناب لیدر بعد از نهار دوباره تو نقش خیالی خودساخته خودش وارد شد و تا رسیدن به شمال، مدام تیکه های زننده و زشت خودشو ادامه می‌داد. تو این اوضاع و وضعیت تنها کاری که از دستم برمی‌اومد این بود که نذارم اوضاع متشنج بشه و خودمو به نشنیدن می‌زدم! بیچاره همسری هم حسابی اعصابش بهم ریخته بود. 

فردای مسافرت قرار بود برای ماموریت کاری برم تهران. برای روحیه دادن به همسر ازش خواهش کردم که شیفت کاریش آف کنه تا بتونه همرام باشه. خوشبختانه همینط‌ور هم شد و سفر به تهران و قم، تبدیل به یکی از بهترین و خاطره‌انگیزترین سفرهامون در سال ۹۵ شد.